جدول جو
جدول جو

معنی بت تراش - جستجوی لغت در جدول جو

بت تراش
(لَ دَ / دِ)
که بت تراشد. بت ساز. بت گر. (از آنندراج). صنم تراش. کسی که بت می سازد و بت می تراشد. (ناظم الاطباء). آنکه از سنگ صورت بت برآرد.
- آزر بت تراش، نام پدر (یا عم) ابراهیم پیغمبر است: همچو آزر بت تراش که جواب حجت پسر نداشت بجنگش برخاست. (گلستان سعدی)
لغت نامه دهخدا
بت تراش
بت ساز، بتگر، لعبت ساز، تندیسگر، مجسمه ساز
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از یخ تراش
تصویر یخ تراش
ابزاری مانند داس که با آن یخ را می تراشند
فرهنگ فارسی عمید
بت تراش. پیکرآرای. آرایش دهنده و زینت کننده بت. که بت تراشد. بت ساز. پردازندۀ بت:
یکی جشنگاه است از ایدر نه دور
که سازد پدرم اندران بیشه سور
که دارند فرخ مر آن جای را
نشانند آنجا بت آرای را
بود تا در آن بیشه فرسنگ بیست
که پیش بت آید بباید گریست.
فردوسی.
فرستاد یکسر سوی طیسفون
بت آرای چینی به پیش اندرون.
فردوسی.
منات و لات و عزی درمکه سه بت بودند
ز دستبرد بت آرای آن زمان آزر.
فرخی.
، کنایه از به تندی و درشتی بر سر کار آوردن. مأخذش آنکه اسپ را ساعتی قبل از سواری یک میدان جولان دهند و به تازیانه گرم کنند تا در سواری حرونی نکندو در تاختن نفسش گرفته شود. (آنندراج) :
تا کی دهد عنان مرادم فلک به دست
حالا بتازیانه مرا گرم داشتست.
بابا فغانی.
آهم به تازیانه دگر گرم کرده است
تا در کدام معرکه سر میدهد مرا.
شاپور
لغت نامه دهخدا
(رِشْ / رُشْ وَ خوا / خا)
آنکه نی می تراشد. و نیز رجوع به نی تراشی شود
لغت نامه دهخدا
(پَ)
نام چاقویی است که خط را می تراشد و پاک می کند. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(دَ نَنْ دَ / دِ)
آنکه آلت در و پنجره و جز آن تراشد. رجوع به آلت شود
لغت نامه دهخدا
(بُ)
پل. از مستشرقان است. وی ویس قونسول فرانسه در موصل بوده و باقیماندۀ قصر سارگن پادشاه آسور را بادیوارهائی که پر از حجاریهای برجستۀ قشنگ بود یافته است. رجوع به ایران باستان پیرنیا ص 52 و 47 شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از یخ تراش
تصویر یخ تراش
افزاری داس مانندکه بدان یخ را می تراشنا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سر تراش
تصویر سر تراش
آنکه سر و صورت مردم را اصلاح کند سلمانی گرا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از با تلاش
تصویر با تلاش
مع الجهد
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از با تلاش
تصویر با تلاش
Tryingly
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از با تلاش
تصویر با تلاش
de manière éprouvée
دیکشنری فارسی به فرانسوی
نوعی از داس که برای تراشیدن سم چارپایان مورد استفاده قرار
فرهنگ گویش مازندرانی
سم تراش از ابزار کار نعل بندی است، وسیله ای که با آن سم چهارپایان
فرهنگ گویش مازندرانی
از ته تراشیدن، ریشه کن شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از با تلاش
تصویر با تلاش
утомительно
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از با تلاش
تصویر با تلاش
çaba göstererek
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از با تلاش
تصویر با تلاش
کوشش کے ساتھ
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از با تلاش
تصویر با تلاش
কঠিনভাবে
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از با تلاش
تصویر با تلاش
kwa juhudi
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از با تلاش
تصویر با تلاش
努力して
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از با تلاش
تصویر با تلاش
힘겹게
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از با تلاش
تصویر با تلاش
mühsam
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از با تلاش
تصویر با تلاش
בקושי
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از با تلاش
تصویر با تلاش
कठिनाई से
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از با تلاش
تصویر با تلاش
dengan usaha
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از با تلاش
تصویر با تلاش
moeizaam
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از با تلاش
تصویر با تلاش
de manera esforzada
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از با تلاش
تصویر با تلاش
faticosamente
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از با تلاش
تصویر با تلاش
com esforço
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از با تلاش
تصویر با تلاش
费力地
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از با تلاش
تصویر با تلاش
trudny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از با تلاش
تصویر با تلاش
важко
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از با تلاش
تصویر با تلاش
อย่างยากลำบาก
دیکشنری فارسی به تایلندی